معنی فیلمی از ژاک دری فرانسوی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ژاک

ژاک. (اِخ) یا جیم دوم. پادشاه میورقه، پسر کوچک ژاک جیم اول (1315- 1349 م.).

ژاک. (اِخ) یا جیم اول. پادشاه میورقه (1243- 1311 م.). وی پسر ژاک اول پادشاه آراگون بود.

ژاک. (اِخ) شارل امیل. نقاش و گراورساز فرانسوی، متولد و متوفی به پاریس (1813- 1894 م.). وی را بهترین نقاشی های آب ورنگی هست و موضوع آنها غالباً زندگانی روستائی است.

ژاک. (اِخ) یا جیم سوم. پادشاه اسمی میورقه (1336- 1375 م.).

ژاک. (اِخ) (قدیس) نام اسقف نصیبین از علمای عالیقدر کلیسای سریانی (270- 350 م.).

ژاک. (اِخ) (قدیس) او را ژاک لوماژور نیز گویند. از حواریون مسیح، پسر زبده و برادر یوحنای انجیلی متولد به بیت سعید (جلیله) مقارن سال 12 ق.م. او در سال 44 م. در شهر اورشلیم به شهادت رسید. ذکران و یادکرد او در بیست وپنجم ژوئیه است.

ژاک. (اِخ) ملقب به شهید، معاصر بهرام پنجم ساسانی. وی از عیسویانی است که از انکار دیانت خود امتناع کردند و بفرمان شاهنشاه ساسانی به مجازات «نُه مرگ » محکوم شدند زیرادر مقابل محکمه ٔ شاهی جسورانه تذکر داده بودند که یزدگرد اول نیز چون از رفتار نیک خود نسبت به عیسویان دست کشید در حالی مرد که همه از او کناره کرده بودند و بعد از مرگ نیز جسد او را در مدفن قرار ندادند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 217).


دری

دری. [دُرْ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در:
کنم گنجی از سفته ٔ طبع پر
چو پیروزه پیروز و دری چو در.
نظامی.
|| (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی، گویند: دری السیف، یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- کوکب دری، ستاره ٔ روشن و درخشان. (منتهی الارب). ستاره ٔ ثاقب و درخشان، و آن تشبیه به دُرّ است در صفات و حسن و سفیدی. (از اقرب الموارد). ستاره ٔ بزرگ و روشن. (مهذب الاسماء). دوره کننده ٔ تاریکی و روشن مانند در و مروارید وستاره ٔ رخشان بزرگ، منسوب به در بجهت روشنی و تلالؤآن. (از دهار). ناگاه برآینده و سخت تابان و روشن. (یادداشت مرحوم دهخدا). منسوب به دُرّ و به قولی کوکب دری همین منسوب در باشد. واحد دراری و آن کواکب سخت روشن باشند از متحیره و ثوابت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، دَراری. (منتهی الارب) (دهار): المصباح فی زجاجه، الزجاجه کأنها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه. (قرآن 35/24)، چراغ در آبگینه ای است و آن آبگینه گویی ستاره ای است درخشان که از درخت زیتون مبارکی برافروخته می شود.
گر سنگ ده آسیا فروافتد
در پیش رخش ز کوکب دری.
منوچهری.
از آسمان خاطر و بحر ضمیر من
در دری و کوکب دری نثار تست.
خاقانی.
این ستاره ٔ دری و دردری
بر همام بحرسان خواهم فشاند.
خاقانی.
کوکب دری است یا در دری کز هر دری
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند.
خاقانی.
این در دری باﷲ از کوکب دری به
کز دست عطارد زه گفتار چنین خوشتر.
خاقانی.

دری. [دَ] (ص نسبی) منسوب به دره ٔ کوه چون کبک دری. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کبک. کبک دری:
پری دیدار حوری نارون قد
دری رفتار حوری یاسمن خد.
سوزنی (از جهانگیری).
- کبک دری، نام نوعی از کبک باشد. و در وجه آن بعضی گفته اند که منسوب به دره ٔ کوه باشد و گروهی مرقوم کرده اند که بسبب خوشخوانی دری گویند. (از جهانگیری). نوعی علی حده است از کبک که به جثه از دیگر کبکان کلان تر و به رنگ بهتر باشد و چون این نوع کبک در دره ٔ کوه بسیار یافته می شود آن را دری می خوانند. (از غیاث). کبکهائی که در میان دره ٔ کوه پرورش می یابند و بسیار بزرگ، به قدر خروسی می شوند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). مرحوم دهخدا در یادداشتی باعلامت شک و تردید نوشته است: کبک دری آیا منسوب به دربار شاهان است چنانکه فرانسویها نیز آن را کبک شاهانه گویند:
تذروان و طاوس و کبک دری
بیابی چو بر کوهها بگذری.
فردوسی.
از لاله همی لعل کند کبک دری پر
وز سبزه همی سبز کند زاغ سیه بال.
فرخی.
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پر تذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
تازان چون کبک دری در کمر
یازان چون سرو سهی درچمن.
فرخی.
از قهقهه ٔ قنینه که می زو فروکنی
کبک دری بخندد شبگیر تا ضحی.
منوچهری.
همی رفت جم پیش آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری.
اسدی.
چو کبک دری بازمرغ است لیکن
خطر نیست با باز کبک دری را.
ناصرخسرو.
شد کبک دری ز قهقهه سست
کاین پیشه ٔ من نه پیشه ٔ تست.
نظامی.
چندانکه چو باز می پریدم
از کبک دری نشان ندیدم.
نظامی.
روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی.
نظامی.
منزل تو دستگه سنجری
طعمه ٔ تو سینه ٔ کبک دری.
نظامی.
نای قمری به ناله ٔ سحری
خنده برده ز کام کبک دری.
نظامی.
خجل روئی ز رویش مشتری را
چنان کز رفتنش کبک دری را.
نظامی.
دیگر نظر نکنم بالای سرو چمن
دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری.
سعدی.
- || نام نوایی است از موسیقی. (آنندراج):
ساعتی سیوار تیر و ساعتی کبک دری
ساعتی سرو ستاه و ساعتی با روزنه.
منوچهری.
و رجوع به کبک دری در ردیف خود شود.

دری. [دَ] (ص نسبی) منسوب به در به معنی باب. || منسوب به در پادشاه یعنی دربار. درباری. (یادداشت مرحوم دهخدا).


ژاک دوویتری

ژاک دوویتری. [دُ] (اِخ) اُسقف و مورّخ و خطیب فرانسوی (1180- 1240 م.).

فرهنگ معین

دری

(~.) (ص نسب.) منسوب به دره (کوه): کبک دری.

فرهنگ عمید

دری

مربوط به دره: کبک دری،

زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به‌صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است: نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵: ۷۶۵)،

معادل ابجد

فیلمی از ژاک دری فرانسوی

1820

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری